Tuesday, October 27, 2009

صفحه ششم


سلام


چند روزی است در گیر کارای دانشگاه واجاره خونه جدید هستم،وقتی میام خونه خیلی خسته هستم به نوشتن وبلاگ نمی رسم
در کل همه چی خوبه منهای یه کمی دل تنگی و استرس برای اجاره خانه که خیلی برام مشکل شده و نمی دونم باید چی کار کنم
روز اولی که اومدم اینجا از طرف شوهر خاله عطا با فردی به نام خیرل آشنا شدم که کارای ثبت نام در دانشگاه و کلی کار دیگرو برام انجام داد، همینی که عکسش بقل عطاست
انسان بسیار جالبی است و منو خیلی یاد عطا میندازه به خصوص خندیدنش ، یه روز صبح زود که میرفتیم دانشگاه پشت فرمون خوابش گرفت و یه سری حرکات عجیب قریب از خودش در اورد ، از ماشین پیاده شد بشین پاشو رفت و میزد به پاش و.. ، تو همون حین من چشم خورد به یه کارواش بهش گفتم مسترخیرل برو کارواش خودتو بشور خوابت میپره ، آقا انگار قشنگ ترین جک سال رو شنیده بود تا خود دانشگاه خندید و خوابش پرید، بنده خدا
امروز بهش گفتم یه دوستی دارم خیلی شبیه تو و مثل تو با نمکه عکس عطا رو دید باز شروع کرد به خندیدن ،قرار شد رفت تهران بره پیش عطا که کمکش کنه تو کاراش
بازم از خیرل براتون می نویسم ،چون خیلی آدم جالبی است و خیلی هم در مورد ایران اطلاعات داره،بازم جالب تر میشه اگه اسم پسرش روبگم که نمیگم،چون براش برنامه دارم

در آخر التماس دعا دارم شدید

انتهای متن
فرت

1 comment:

  1. توی اسمش "خیر" داره شاید باشه همینه که خیر داره

    ReplyDelete