Friday, October 16, 2009

صفحه نخست


سلام

امروز جواب دانشگاهم اومد. خدا بخواد از 5 روز دیگه میرم سرکلاس. از صبح پی کارای خانه داری بودم. بعد از ظهر رفتم "کرفو" برای خرید لوازم ضروری منزل. قیمت ها فرقی نداره با ایران . مثل همه جا جنس گرون - متوسط - ارزون داره، اما جنس متوسط هم کیفیت داره هم قمیتش مناسبه.

عصری از پی بی کاری رفتم تو محوطه مجتمع از بابه کنجکاوی. جوانکی لیبیایی که قیافه شری داشت اومد طرفم. اول تیریپ هان و هون چیه منو نگاه میکنی بود بعد که فهمید ایرانیم خیلی مودبانه پرسید میتونم 5 دقیقه بشینم حرف بزنیم.

شروع حرفش این بود، امام موسی صدرو میشناسی . گفتم بله. شروع کرد آسمون ریسمون که ما نکشتیمش . اومده لیبی از اونجا رفته ایتالیا و ازاین جور حرفا . منم دستو پا شکسته حالیش کردم آخرین بار اونجا دیدنش، شما بگو کجاست؟

دیگه دیدم داره خودشو جر میده گفتم بابا ما با هم برادر دینی هستیم . مشکلی هم نداریم. پا شد یه دست محکمی داد رو رفت.

خدا شفاش بده

امروز اولین برنج مجردیمو پختم. بد نبود فعلا زنده ام. دلتون نخواد عکسشو گذاشتم.

از ساعت 11 شب هم آتیش بازی فراوانی صورت گرفت . فردا علتش رو جویا میشم.

آهان یه چیز دیگه از مرکز خرید بر میگشتم تا خونه مسافتش زیاده . سوار یک تاکسی شدم . مثله ایران اول طی کردیم. من گفتم فیفتین اونم گفت اوکی . یه 3-4 دقیقه گذشت گفت فایو- زیرو یعنی 50 آقا مارو میگی هی نو نو اون یس یس . وسط اتوبان با کلی بار پیاده شدم. تا تاکسی بگیرم بیام خونه سرویس شدم جا همتون خالی .

انتهای پیام

فرت



No comments:

Post a Comment