Tuesday, October 20, 2009

صفحه سوم


سلام

دیروز و امروز روزهای پر مشغله بود. به سایبرجایا رفتم ، شهری که دانشگاهم اونجاست. کمی دنباله خونه گشتم که آخر این ماه باید برم اونجا. سایبرجایا که مرکز آیتی مالزی محسوب میشه و پتروجایا پایتخت جدید مالزی که ماهاتیر محمد این 2 شهرو ساخته.
هر دو شهر از معماری زیبا و از شهر سازی بسیار علمی بهره مند هستند. محیطی آرام و به دور از حیاحو و ایده آل برای زندگی دانشجویی.
با آرش به خونشون رفتیم و بعد از ظهر هم به باشگاه بولینگ.
به شدت استرس دارم برای آخر این ماه که باید اسباب کشی کنم.
دیشب که از خونه آرش و دوستانش بر میگشتم در تاکسی بودم که به ایست بازرسی خوردیم. نمیدونم چی شد پلیس تاکسی رو نگه داشت،
از من خواست پیاده شم. اول کلی ترس برم داشت از طرفی مشکلی هم نداشتم که بخواهم نگران باشم که خدا رو شکر بعد چک پاسپورت اجازه دادن برم، این هم تجربه جالبی بود.
مطلب جالب دیگه که این روزا در مورد چراییش دارم تحقیق میکنم استفاده از کلامات فارسی در زبان مالای است، با توجه به فاصله این کشور با ما برام خیلی جالب بدونم چرا و چطور کلمات فارسی وارد زبان مالایی شده .
البته نه این که استاد زبان شناسی باشم اما از رو کنجکاوی و بیکاری بد نیست که اطلاعاتی در مورد این موضوع داشته باشم.

انتهای متن

فرت

1 comment:

  1. محممد جان نترس
    نترس كه من هميشه باهاتم
    البته اين رو من نميگم
    كه خدا گفته
    الا به ذكرالله تطمئن القلوب

    ميخونم
    بنويس
    بنويس كه خيلي دوست دارم برادر

    ReplyDelete