Saturday, October 31, 2009

صفحه هفتم



سلام

روزها یکی پس از دیگری میاد و میره و ریتم خودشو نسبت به روزهای اول عوض کرده، روزهای اول روزهای گنگی بود، اما کم کم با کمک دوستان تونستم خودمو پیدا کنم و ببینم کجام و چی کار میخوام بکنم
یکی از دوستای خوبم که خیلی کمک کرد آقا مانی ظروفی است که عکسشو کنار خودم می بینید
از یه ساعتی که با هم هستیم 65 دقیقه شو می خندیم ، یه مقدار از دیوانه ها اون ورتر. دیروز در حدود 3 ساعت تو "کی ال"(کوالالامپور) پیاده راه رفتیم و در مورد مسائل خیلی مهم اما بیخودی بحث و مجادله کردیم در حد لالیگا ، خلاصه که شاعر ایجورمواقع میگه :دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
دیروز روز هالوین هم بود و فرصتی شد با این مراسم معنوی آشنا بشم؛ زیاد نتونستم با قضیه ارتباط بر قرار کنم، در حین مراسم بود که دکتر عطا از لبنان زنگ زد و ارادت خودشو با نثار چند فحش تقدیم من کرد. قرار شد از این مراسم گزارشی تهیه کنم و برای پروفسور عطا بفرستم تا طبق متد خاص خودش رو قضیه هالوین کار کنه
در نهایت نمیتونم اینو نگم، دلم برای همه تنگ شده است بسیار ، اما با توجه به اهدافی که در پیش رو دارم جریان دلتنگی و این حرفارو دایورت میکنم ،و رو ادامه میسر بیشتر تمرکز میکنم، که نابرده رنج گنج میسر نمیشود ، مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد
انتهای متن
فرت



Tuesday, October 27, 2009

صفحه ششم


سلام


چند روزی است در گیر کارای دانشگاه واجاره خونه جدید هستم،وقتی میام خونه خیلی خسته هستم به نوشتن وبلاگ نمی رسم
در کل همه چی خوبه منهای یه کمی دل تنگی و استرس برای اجاره خانه که خیلی برام مشکل شده و نمی دونم باید چی کار کنم
روز اولی که اومدم اینجا از طرف شوهر خاله عطا با فردی به نام خیرل آشنا شدم که کارای ثبت نام در دانشگاه و کلی کار دیگرو برام انجام داد، همینی که عکسش بقل عطاست
انسان بسیار جالبی است و منو خیلی یاد عطا میندازه به خصوص خندیدنش ، یه روز صبح زود که میرفتیم دانشگاه پشت فرمون خوابش گرفت و یه سری حرکات عجیب قریب از خودش در اورد ، از ماشین پیاده شد بشین پاشو رفت و میزد به پاش و.. ، تو همون حین من چشم خورد به یه کارواش بهش گفتم مسترخیرل برو کارواش خودتو بشور خوابت میپره ، آقا انگار قشنگ ترین جک سال رو شنیده بود تا خود دانشگاه خندید و خوابش پرید، بنده خدا
امروز بهش گفتم یه دوستی دارم خیلی شبیه تو و مثل تو با نمکه عکس عطا رو دید باز شروع کرد به خندیدن ،قرار شد رفت تهران بره پیش عطا که کمکش کنه تو کاراش
بازم از خیرل براتون می نویسم ،چون خیلی آدم جالبی است و خیلی هم در مورد ایران اطلاعات داره،بازم جالب تر میشه اگه اسم پسرش روبگم که نمیگم،چون براش برنامه دارم

در آخر التماس دعا دارم شدید

انتهای متن
فرت

Friday, October 23, 2009

صفحه پنجم

سلام
امروز تقریبا دو هفته است که در مالزی هستم، کم کم به زندگی تو اینجا عادت کردم، به زندگی در تنهایی ومسائل مربوط به این نوع زندگی کمی تا قسمتی مسلط شدم خدا رو شکر
پریروز کارای ثبت نامم تو دانشگاه تموم شد و از دوشنبه آتی میرم سر کلاس زبان؛ تو دانشگاه برای دانشجویان ورودی جدید مراسم خاصی میرن ، که توسط دانشجویان سال بالایی اجرا میشه ، شامل آشنایی با قوانین دانشگاه ، آشنایی با امکانات دانشگاه و کلی مسائل متنوع دیگه که همراه کلی شعر و سرود و حرکات مفرح و شاد که برا روحیه دانشجو خیلی خوبه
با مقایسه روز اول دانشگاه در ایران و روز اول دانشگاه تو مالزی دلم برا تک تک دانشجویان ایرانی سوخت چونکه روز اول دانشگاه عموما با زهرچشم حراست یا استید محترم روبرو هستن
مراسم آشنایی با دانشگاه طی سه روز انجام میشه با برنامه متنوع به اضافه شعر و سرود ..... واقعا جای عطا خالی ؛ راستی یه کیلیپ از عطا گذاشتم تو فیس بوک بیبنید حتما
اون دوستم که گفتم مریضه جواب آزمایشش اومد خدا رو شکر مشکلی نداره ، مرسی از همتون که دعا کردین
از همه میخوام منو دعا کنید
انتهای پیام
فرت

Tuesday, October 20, 2009

صفحه چهارم


سلام

در ابتدا بگم دوست عزیزی دارم که بیمار شده و به دعای همه شما نیازمنده، ازتون میخوام برای سلامتیش دعا کنید و از خدا بخواید به همه تن سالم بده که هیچی مثل سلامتی نیست،من که خیلی نگرانشم
امروز برای کاری از منزل اومدم بیرون و برای اینکه ببینم چقدر به رفت و آمد در کوالالامپور با وسایل نقلیه عمومی آشنا شدم یه دوره شمسی قمری تو شهر زدم و خدا شکر به راحتی برگشتم، که به عقیده خیلی ها پیشرفت خوبی داشتم ؛ البته اونقد هم سخت نیست
وسایل نقلیه ریلی درون شهری اینجا از آن 2 شرکت است، یکی "ال آر تی " و دیگری "کی تی ام"؛ قبلا از دوست عزیزم آرش شنیده بودم که خط "کی تی ام" خیلی بده اما بازم از رو کنجکاوی و نادانی یه میسر کوتاه رو سوار شدم که خیلی پشیمان و نادم هستم و به شما میگم هیچ موقع اگه اومدین مالزی سوارش نشین
امروز روز پر ترافیکی بود از جهت تماس تلفنی که از ایران داشتم، ابی اصغری به همراه اسی طحوری از مغازه ابی زنگ زدن، صالح ربیعی اسپانسر شده بود طبق معمول از موبایلش زنگ زد که هم با حسن ربیعی که تازگی پدر شده و محمد احمیراری و امین بزرگی صحبت کردم که در نوع خودش جالب بود
فردا میرم دانشگاه که مسائل مربوط به ثبت نام رو یک سره کنم،که خدا بخواد بزودی برم سر کلاس
عماد صائبی عزیزم کامنت زیبایی نوشته برام که از خوندنش خیلی لذت بردم و آرامش پیدا کردم
از همتون ممنونم

انتهای پیام
فرت


صفحه سوم


سلام

دیروز و امروز روزهای پر مشغله بود. به سایبرجایا رفتم ، شهری که دانشگاهم اونجاست. کمی دنباله خونه گشتم که آخر این ماه باید برم اونجا. سایبرجایا که مرکز آیتی مالزی محسوب میشه و پتروجایا پایتخت جدید مالزی که ماهاتیر محمد این 2 شهرو ساخته.
هر دو شهر از معماری زیبا و از شهر سازی بسیار علمی بهره مند هستند. محیطی آرام و به دور از حیاحو و ایده آل برای زندگی دانشجویی.
با آرش به خونشون رفتیم و بعد از ظهر هم به باشگاه بولینگ.
به شدت استرس دارم برای آخر این ماه که باید اسباب کشی کنم.
دیشب که از خونه آرش و دوستانش بر میگشتم در تاکسی بودم که به ایست بازرسی خوردیم. نمیدونم چی شد پلیس تاکسی رو نگه داشت،
از من خواست پیاده شم. اول کلی ترس برم داشت از طرفی مشکلی هم نداشتم که بخواهم نگران باشم که خدا رو شکر بعد چک پاسپورت اجازه دادن برم، این هم تجربه جالبی بود.
مطلب جالب دیگه که این روزا در مورد چراییش دارم تحقیق میکنم استفاده از کلامات فارسی در زبان مالای است، با توجه به فاصله این کشور با ما برام خیلی جالب بدونم چرا و چطور کلمات فارسی وارد زبان مالایی شده .
البته نه این که استاد زبان شناسی باشم اما از رو کنجکاوی و بیکاری بد نیست که اطلاعاتی در مورد این موضوع داشته باشم.

انتهای متن

فرت

Sunday, October 18, 2009

صفحه دوم


سلام

امروز با یاد پدر عزیزم شروع کردم ،همین که بیدار شدم دلم بی نهایت براش تنگ شد،طی یک تماس تلفنی اردت خودمو ابلاغ کردم
پی گیری یه سری امور اداری و بانکی ،درست کردن ناهار و شام و شستن لباس، چت کردن با دوستان که متوجه زلزله هم شدم
ساعت 10 شب آرش زنگ زد،به سینما دعوت شدم ـ جالب بود اینجا هم سانسور داره،در انتخاب فیلم اشتباه کردیم اما در مجموع تفریح خوب و سالمی بود
جریان آتش بازی دیشب هم مربوط به یکی از اعیاد هندو ها بود، به قول آرش اینجا دنبال بهونه هستند که شاد باشن ،درست برعکس ایران
یه 2 ساعتی تو بارون موندم ساعت 3.30 صبح مثل یه خرس آب کشیده رسیدم خونه (اول خواستم بگم موش دیدم هم خونی نداره ) بعدم که شستن ظرف شام و خواب
راستی آرش دو تا از دوستاشو با خودش اورده بود،پسرای خوب و با نمکی هستن، اصفهانی با لهجه اصیل اصفهانی ،عکسشون تو فیس بوک هست
کم کم دارم به تنهای عادت میکنم و ازش لذت میبرم، از تمام دوستای خوبم که با حرفاشون منو کمک کردن در رسیدن به آرامش ممنونم
انتهای متن
فرت


Friday, October 16, 2009

صفحه نخست


سلام

امروز جواب دانشگاهم اومد. خدا بخواد از 5 روز دیگه میرم سرکلاس. از صبح پی کارای خانه داری بودم. بعد از ظهر رفتم "کرفو" برای خرید لوازم ضروری منزل. قیمت ها فرقی نداره با ایران . مثل همه جا جنس گرون - متوسط - ارزون داره، اما جنس متوسط هم کیفیت داره هم قمیتش مناسبه.

عصری از پی بی کاری رفتم تو محوطه مجتمع از بابه کنجکاوی. جوانکی لیبیایی که قیافه شری داشت اومد طرفم. اول تیریپ هان و هون چیه منو نگاه میکنی بود بعد که فهمید ایرانیم خیلی مودبانه پرسید میتونم 5 دقیقه بشینم حرف بزنیم.

شروع حرفش این بود، امام موسی صدرو میشناسی . گفتم بله. شروع کرد آسمون ریسمون که ما نکشتیمش . اومده لیبی از اونجا رفته ایتالیا و ازاین جور حرفا . منم دستو پا شکسته حالیش کردم آخرین بار اونجا دیدنش، شما بگو کجاست؟

دیگه دیدم داره خودشو جر میده گفتم بابا ما با هم برادر دینی هستیم . مشکلی هم نداریم. پا شد یه دست محکمی داد رو رفت.

خدا شفاش بده

امروز اولین برنج مجردیمو پختم. بد نبود فعلا زنده ام. دلتون نخواد عکسشو گذاشتم.

از ساعت 11 شب هم آتیش بازی فراوانی صورت گرفت . فردا علتش رو جویا میشم.

آهان یه چیز دیگه از مرکز خرید بر میگشتم تا خونه مسافتش زیاده . سوار یک تاکسی شدم . مثله ایران اول طی کردیم. من گفتم فیفتین اونم گفت اوکی . یه 3-4 دقیقه گذشت گفت فایو- زیرو یعنی 50 آقا مارو میگی هی نو نو اون یس یس . وسط اتوبان با کلی بار پیاده شدم. تا تاکسی بگیرم بیام خونه سرویس شدم جا همتون خالی .

انتهای پیام

فرت



Thursday, October 15, 2009

مقدمه

سلام
داستان از این جا شروع شد که من برای ادامه تحصیل اومدم مالزی و از اونجا که ما آدما در ابتدای یک حرکت همیشه با توهم و تخیل همراه هستیم در 2-3 روز اول سکوت آرامش اینجا بنده حقیر سر تا پا تقصیررو برد تو کما
برای نجات از این وضعیت موقتی که خودم میدونم با شروع کلاسهای درس بهتر میشه و بنا به پیشنهاده برادر ارجمند و کار بلدم آقا علی رضا مبارکی فرد اقدام به تاسیس این بلاگ کردم تا هم حوصله ام کمتر سر بره هم همه مشتاقان از حال و روزم خبر دار بشن
انتهای پیام
فرت