سلام
روزها یکی پس از دیگری میاد و میره و ریتم خودشو نسبت به روزهای اول عوض کرده، روزهای اول روزهای گنگی بود، اما کم کم با کمک دوستان تونستم خودمو پیدا کنم و ببینم کجام و چی کار میخوام بکنم
از یه ساعتی که با هم هستیم 65 دقیقه شو می خندیم ، یه مقدار از دیوانه ها اون ورتر. دیروز در حدود 3 ساعت تو "کی ال"(کوالالامپور) پیاده راه رفتیم و در مورد مسائل خیلی مهم اما بیخودی بحث و مجادله کردیم در حد لالیگا ، خلاصه که شاعر ایجورمواقع میگه :دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
دیروز روز هالوین هم بود و فرصتی شد با این مراسم معنوی آشنا بشم؛ زیاد نتونستم با قضیه ارتباط بر قرار کنم، در حین مراسم بود که دکتر عطا از لبنان زنگ زد و ارادت خودشو با نثار چند فحش تقدیم من کرد. قرار شد از این مراسم گزارشی تهیه کنم و برای پروفسور عطا بفرستم تا طبق متد خاص خودش رو قضیه هالوین کار کنه
در نهایت نمیتونم اینو نگم، دلم برای همه تنگ شده است بسیار ، اما با توجه به اهدافی که در پیش رو دارم جریان دلتنگی و این حرفارو دایورت میکنم ،و رو ادامه میسر بیشتر تمرکز میکنم، که نابرده رنج گنج میسر نمیشود ، مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد
انتهای متن
فرت